مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
جُـنـبـشـی بیـن آسـمـانها بـود شورشی تا به عرشِ اعلا بود چـشمهای فـرشتگـان مبـهـوت به جـوانـی، پـیــمـبـر آسـا بود مرتـضایی به شکـلِ پـیـغـمـبر یا حـسـیـنـی که عـالـم آرا بود محشری میرود به رویِ زمین یـا قــیــامِ قـیـامـت آنـجـا بــود اینکه پشتِ سرش روانه شده است آیـۀ « و ان یـکـاد» زهـرا بـود نـه فـقــط دل زِ کــربـلا بُــرده با شکوهـش دل از خـدا بُـرده لــرزه بـر جـان دشـت اُفـتــاده از حـسـیـنیتـریـن نـبــی زاده کـیـست این گـردبـاد پـیـچـیـده کـه خــدا تـیــغ در کَـفـَش داده کیست این مرد غیرتِ طوفان کـیـست این سـر فـرازِ دلـداده هـمـه گـفـتـنـد کـه خـدا انگـار بـاز پـیــغـمـبــری فــرسـتــاده از نــژاد عـلـی بـه نـامِ عــلـی مـثـل عــبــاس کــوهِ اِســتــاده بـاز دریـــای ایـسـتــاده بـبـیـن شــورِ رزمِ امـیـر زاده بـبــیـن قـدمـی زد زمیـن تـلاطـم کرد لشکری دست و پای خود گم کرد خـویـش را قـبـلـهگـاهِ مـیدان و کـعـبـه را قـبـلـهگـاه دوم کـرد آسـمـان را بـه خـاک میدوزد ایـنـکه بر حـادثـه تـبـسّـم کـرد شور آتشفشان شروع شده است مـرتـضی گـوئـیـا تجـسّـم کرد اینکه از کُـشته پـشته میسازد بـا لـب تـیـغ خـود تـکـلّـم کـرد رجـزش دشت را بـهم پیـچـاند نعـرهای زد زمـانه را لـرزاند تـشـنگی میبَـرَد تـوانش حیف خـشکتر میشود لبانش حیف پیـشِ چـشـمانِ خستهاش انگار تیره شد، تـیـره آسـمانش حیف نَــفَـسـش در شـمــاره اُفــتــاده خسته شد دستِ پُر توانش حیف مَرکبِ زخـمی از نَـفَـس اُفـتاد رفت در بیـنِ دشمـنانش حیف ناگهـان ضربهای زد از پـهـلو نیزهای سمتِ استخوانش حیف بر زمـیـنـش زد از سرِ زینش پــدرش آمــده بــه بـالــیــنــش چشمت از حال من خـبر دارد پــدرت دسـت بـر کـمــر دارد هـمـه فـهـمـیــدهانــد بــابــایـت حـالـتی مـثـل مـحـتـضـر دارد تـیغ هـایی که هست اطـرافـت چــقــدر لَـخــتــۀ جـگــر دارد دستِ لـرزانِ من کجـا و تنت؟ کـه تـو را تـکّـه تـکّـه بـردارد خُـرد شـد اسـتـخـوانت امـا نـه اسـتـخـوانـی تنـت مـگـر دارد نَـکــنَــد از بَـــرِ پــدر بِــرَوی خـون من گردنت اگـر بِـرَوی بـیتـو تـنـهـای کــربـلا شـدهام بـیتـو اُفـتـادهتـر زِ پـا شــدهام من که سروی شـکـسـتهام بابا بیتو غمگـینترین صدا شدهام نوکِ انگشتهایشان این سوست عـاقـبت دست بر عـصا شدهام بـیتـو بـازیـچـۀ نـگــاه هــمـه بیتو مـجـروح خـنـدهها شدهام همه کـف میزنند و میخـندند بِـیـنِ ایـنــان چه آشـنـا شــدهام از کـنـارت چـگـونه برخـیـزم خاک بـایـد به روی سر ریـزم حجمی از خون و نیزه و تیری حجمی از زخمهای دلـگـیـری حجمی از خُردههای یک ساقه حـلـقـههـایِ جـدایِ زنـجـیـری حجمی از تیغهای لب پَرِ سرخ حجمی از تکههای شمـشـیری حـجـمی از پـارههای پـاشـیـده غرقِ صد ضربۀ نَـفَـس گیری حـجـمی از پـیـکـرِ پــراکـنــده در سـراشـیـبـی و سـرازیـری بـه دلــم تـیــرِ آتـشـیـن نــزنـی پـیـرمَـردَم مـرا زمـیـن نـزنـی |